کمربند نجاتی که نباید باز میشد
- شناسه خبر: 841
- تاریخ و زمان ارسال: 21 شهریور 1402 ساعت 10:01
- منبع: روابط عمومی ستاد دیه استان تهران
- بازدید : 118
- نویسنده: مدیر سایت
درج ادهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است
محمد زیر لب آواز میخواند و تراشههای نورانی در هوا میچرخیدند و تا به زمین برسند خاموش میشدند. این آخرین آوازش بود. لحظاتی بعد صدای فریادهای کارگران و اهالی محل و بعد آژیر آمبولانس! شش ماه از سقوط مرگبار محمد میگذشت که پزشکان دستگاهها را باز کردند و با تأسف سری تکان دادند. ابراهیم یاد روزی میافتد که محمد چند بار با او تماس گرفت و التماس کرد کاری سر ساختمان به او بدهد. حالا ابراهیم کارگر سر میدان است. صبح که بچههایش خواب هستند، به امید کار به میدان میرود. اگر صاحبکاری بیاید در همهمه کارگران دیگران، باید خود را قویتر نشان دهد. وضع بقیه از او بهتر نیست. اگر کاری باشد و روزیاش هم باشد سوار ماشین صاحبکار میشود و میرود. از آهنگری گرفته تا کارگری و حتی شستن فرش و قالی… اما اگر هیچ کس به سراغش نیاید، شب باید آن قدر دیر به خانه برود که بچههایش خوابیده باشند و چشم به دستان خالی پدر منتظر نمانند!
او را در میدان اصلی پاکدشت ورامین میبینم! کنارش یک فرز آهنگری کهنه و مستمعل قرار دارد. مردی 45 ساله که به خاطر مرگ جوانی 25 ساله محکوم به پرداخت دیه شده و در روزهای مرخصی دل به کمک نیکوکاران و ستاد دیه استان تهران سپرده است:
شغلت چه بود؟
آرماتوربند بودم، اما حالا هر کاری باشد انجام میدهم چون در خانه نانی برای خوردن نداریم!
چند فرزند داری؟
شش فرزند، چهار دختر و دو پسر!
وقتی تعجبم را میبیند، ادامه میدهد: البته سه تا از دخترها را به فرزندخواندگی گرفتهام. سه خواهر یتیم مال یکی از آشنایان بود که با فوت پدر و مادرشان کسی را نداشتند. آن موقع خیلی کوچک بودند و میخواستند به بهزیستی تحویل دهند ولی من پیش خودم و همسرم آوردم. خدا سه بچه دیگر هم به ما داد دخترم رضوانه 4 ساله و پسرهایم محمدامین و محمدحسین 11 و 14 ساله هستند. حالا شش بچه و یک همسرم هفت نفر عائله دارم.
چرا محمد فوت کرد؟
محمد 25 سال داشت. با هم در یک محل کار میکردیم. خانوادهاش را میشناختم. مجرد بود. یک روز زنگ زد و خیلی با التماس خواست او را سر کار آرماتوربندی ببرم. یک ساختمان سه طبقه در حال خاتمه بود. طبقه سومش را کار میکردم، با اصرارش و تماس های چندین بارهاش قبول کردم و گفتم از فردا برای کمک به من سر آن ساختمان بیاید. محمد آرماتوربندی بلد بود. متأسفانه همان روز اول از طبقه سوم افتاد، شش ماه در کما بود. دکترها امیدی به زنده ماندنش نداشتند. سه سال هم پدر و مادرش در خانه از او نگهداری میکردند که آخرش فوت کرد.
از او نخواسته بودی نکات ایمنی را رعایت کند؟
چرا… از کمربند نجات استفاده میکردیم. من خسته شدم و پایین رفتم. محمد کار میکرد ولی حوصله کمربند نجات را نداشت و بدون اطلاع من آن را باز کرده بود. نمیدانم چه طور حواسش پرت شده و متأسفانه…
با توجه به دوران طولانی بستری و فوت، محکوم به پرداخت دیه شدی؟
بله، دادگاه من و مالک ساختمان و خود متوفی را مقصر اعلام کرد. نفری یک میلیارد و 150 میلیون تومان سهممان بود. یک میلیارد و 500 میلیون تومان بیمه به خانواده محمد پرداخت کرد. مالک ساختمان هم وضع مالی خوبی داشت، بقیه سهم خودش را واریز کرد ولی من ماندم.
چه قدر باید پرداخت کنی؟
300 میلیون و خوردهای بوده که پارسال 600 میلیون و امسال 970 میلیون شده است و هر چه پرداخت نکنم سال بعد با دیه جدید بیشتر می شود.
میدانی که خانواده محمد هم غیر از این که پسر جوانشان را از دست دادهاند، سه سال و نیم هم در بستر بیماری پرستاری کردهاند و هزینه های زیادی متقبل شدهاند!
بله، شش ماه در کما بود، بعد از آن هوشیاری کمی به دست آورد که لولهای از طریق حنجره و گلویش به معدهاش وصل شده و مایعات را به صورت آمپول تزریق میکردند. پرستاری از او خیلی سخت بود و من شرمنده خانوادهاش هستم.
الان باید 970 میلیون تومان دیه پرداخت کنی؟
بله، البته ستاد دیه یکی دو جلسه شاکی را دعوت کرد، بعد از صحبتهای زیاد قرار شد 400 میلیون تومان بدهم و بقیه دیه را بخشید.
چه قدر توانستهای فراهم کنی؟
این چند روز که به مرخصی آمدم، با کمک اهالی محل که در مسجد گلریزان برگزار کردند و فروش لوازم خانه و وسایل کارم و یک سرویس طلای خانم نیکوکاری توانستم 200 میلیون تومان جور کنم و حالا 200 میلیون تومان باقی مانده، با فروش لوازم کار آرماتوربندی، حالا به عنوان کارگر سر میدان مینشینم، بدون لوازم کار به درد کسی نمیخورم، کارگر ساده هم که سخت تر کار پیدا میکند.
ماجرای سرویس طلا چیست؟
یک نفر خانم نیکوکار که در مسجد با همسرم آشنا شده و وضعیت زندگیمان را میدانست، میخواست در ایام اربعین به کربلا برود. قبل از رفتن، سرویس طلایش را به همسرم داده بود تا بفروشد و در جمع آوری دیه کمکی برایمان باشد. البته این سرویس امانت است و هر وقت توانستم به او برمیگردانم.
کی به زندان رفتی؟
از 5 اردیبهشت پارسال به زندان تهران بزرگ معرفی شدم و تا دو ماه پیش زندانی بودم. یکی از دوستانم، دلش به حال من سوخته و برایم سند گذاشته بود تا بتوانم مرخصی بروم.
نزدیک ظهر است و خورشید با تمام قدرت بر سر ابراهیم و دیگر کارگران بیکار میدان پاکدشت میتابد. هنوز کسی دنبال کارگر نیامده، جز یک نفر که اول صبح آمده و یک گچ کار را با خود برده بود. ابراهیم نگران چشمان منتظر فرزندانش است. اگر کار باشد، سفره شام کمی رنگ میگیرد وگرنه نان خالی است و شرمندگی ابراهیم!
و اما نگرانی بزرگتر ابراهیم، فرزندان دانش آموزش هستند. چند روز دیگر، ماه مهر از راه میرسد و او هنوز آنان را ثبت نام نکرده، چون مخارج ثبت نام و تهیه لوازم التحریر را ندارد. بغض امانش نمیدهد: اگر به من بگویند تا آخر عمرت باید در زندان بمانی، میمانم ولی بچه هایم مثل چند سال پیش از ته دل بخندند. آرزویم دیدن دوباره لبخند آنان است. از من که گذشته، دیگر کم آوردهام، شب دست خالی به خانه میروم و این برای یک پدر سخت است.
من در مرگ محمد خدابیامرز هیچ تقصیر عمدی نداشتم. فقط باید دقت میکردم تا او کمربند نجاتش را باز نکند. اما من هم کار میکردم، حواسم به جوشکاری خودم بود…. توکلم به خداست، شاید معجزهای شود و زندگی دوباره روی قشنگش را به من نشان دهد…
خیرین و نیکوکارانی که قصد کمک به آزادی زندانیان جرایم غیر عمد را دارند همواره می توانند شماره کارت 6037991899675916 کمک های خود را به زندانیان نیازمند جرایم غیرعمد اهدا کنند. همچنین در صورت تمایل ضمن مراجعه حضوری به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان کریمخان زند، خیابان سنایی، اعرابی 5، پلاک 19، طبقه اول، شماره تلفن 88861992 با نحوه ارسال کمک های مالی و آزادی زندانیان استان آشنا شوند.
امینه افروز
با سپاس ویژه از جناب آقایان دکتر رستمی مدیرکل محترم حوزه ریاست و روابط عمومی سازمان زندانها، دکتر افروز رئیس محترم اداره روابط عمومی و تشریفات، حیات الغیب مدیرکل محترم زندانهای استان تهران و رحمانی مدیر محترم نمایندگی ستاد دیه استان