آثار سوختگی روی سر و صورت و دستان علیرضا دیده میشود. ناامیدانه در خلوت زندان ورامین به روزهایی فکر میکند که همراه همسر و دختر و پسر کوچکش با آینه و قرآن کلید در را چرخاندند و شادی از اشک چشمانشان میبارید. علیرضا کارگر کارگاه رویهکوبی مبلسازی بود. مبل های رنگارنگ با مدلهای مختلف و سفارش مشتریان با دستان هنرمند او و کارگران دیگر راهی بازار یا خانههای گرم مردم میشد. هر وقت همسرش برای خانه مبل میخواست میگفت قسطهای بانک برای خرید خانه تازه تمام شده، حالا باید به فکر آینده بچههایمان و بزرگتر شدن خانه باشیم، چهل متر...
نیما با موهایی که برای سفید شدن عجله دارد، در یک روز شلوغ به ستاد دیه آمده و منتظر نوبتش است تا نتیجه بررسی پروندهاش را بشنود. با این که مقابل کولر نشسته ولی انگار گرمای خرداد ماه خیابان هنوز دست از سرش برنداشته است. چرا به ستاد دیه آمدهای؟ انگار منتظر یک جرقه است ولی به سختی خود را کنترل میکند تا بغضش را حفظ کند: در کار تولید عطر و ادکلن بودم ولی در دوران کرونا کم آوردم و حالا حدود 800 میلیون تومان بدهکار هستم. زندانی هستی؟ بله، با سند یکی از اقوام مرخصی گرفتهام تا اینجا...
مهکامه زندانی است، زمانی مثل دفتر مشق بچه ها، سفته هایی که روبرویش گذاشته اند، امضاء کرده، بدون آن که از عواقبش اطلاعی داشته باشد. او بعد از مدتها توانسته مرخصی بگیرد و در این دوران به ستاد دیه استان تهران واقع در خیابان سنایی، اعرابی 5 آمده تا دست نیازش را بگیرند. داستان زندگیش را اینگونه تعریف می کند: متولد 1368 هستم. پدرم جانباز شیمیایی اعصاب و روان و مادرم خانه دار است. یک برادر بزرگتر از خودم دارم که پرینتر تعمیر می کند. زندگی معمولی داشتیم. بیشتر مشکل ما بیماری پدرم بود که نمی توانست کار کند و...
درج ادهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است از صدایش غم می بارد. انگار خیلی سال است که صدایش لحن شادی ندارد. صدای مددکار ستاد دیه را می شنود: می توانید بخشی از مبلغ بدهی را خودتان پرداخت کنید؟ زن جوان با بغض جواب می دهد: من همین یک برادر را در دنیا دارم. خودم مستأجر هستم و برادرم حتی پول پیش یک خانه را هم ندارد و قبل از رفتن به زندان، در خانه من می ماند! چرا برادرت زندانی است؟ برای پاسخ سوالم به گذشته های دور...
درج ادعاهای متهم یا محکوم به معنای رد یا تأیید آن نیست/ هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است سالهاست اژدر و خانوادهاش در اتاق سرایداری مسجدی در اسلامشهر زندگی میکنند. او حقوقی نمیگیرد، حسنش این است که در قبال تمیزی و نظافت مسجد، اجارهای پرداخت نمیکند. اگر همین الان بگویند از این واحد سرایداری بلند شو، حتی کرایه یک وانت برای اثاثیه مختصرش را ندارد، چه برسد به تأمین اجاره بها و هزینههای مستأجری، تازه کرایه ماشین را هم تا ستاد دیه با قرض جور کرده است. اژدر دستمالی پارچهای در دست گاهی مچاله و...
زمانی مسعود مهماندار قطار بود و از زائران امام رضا(ع) پذیرایی میکرد. زندگی او با قصه عاشقی در همین مسیر آهنین شروع شد، اما رویاهای او در تصادف مسیر بیمارستان رنگ باخت و طولی نکشید که نشست ستونهای خانه، همسایهها را به دادگاه کشاند و او را به زندان تهران بزرگ! اکنون باید خسارت ساختمانهای مجاور را جبران کند و از آن همه گذشته، تنها همان قصه شیرین باقی مانده است… درج ادعاهای متهم یا محکوم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است بین چهارشنبه تا شنبه انگار صد سال فاصله...
درج ادعاهای متهم یا محکوم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است. فرحناز به دنبال راه نجاتی به ستاد دیه استان تهران آمده است. قرار بود شوهرش یک شبه پولدار شود و بین فامیل و در و همسایه سری بلند کند ولی چرخ روزگارشان بر خلاف امیدهایشان چرخید. حالا شوهر فرحناز زندانی است و پسرش گرفتار بیمارستان و دوا و دارو! یحیی 21 ساله و من هفده ساله بودم که سر سفره عقد نشستیم. پسرعمهام بود. از بچگی همدیگر را دوست داشتیم و زندگیمان با عشق شروع شد. یحیی صبح با...
درج ادعاهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است. عصا به دست، با قدمهای کوتاه و نفسهای خسته وارد ستاد دیه استان تهران میشود. گرمای مرداد شهر کلافهاش کرد، دستمالی از جعبه روی میز برمیدارد و خود را روی اولین صندلی میاندازد: ستاد دیه اینجاست؟ و وقتی جواب مثبت میشنود، می گوید: ببین در این سن کارم به اینجا کشیده که باید در به در خیابانها شوم! پدرجان برای چه آمدهای؟ پسرم به حرفم گوش نکرد. من خیرش را میخواستم و نصیحت میکردم. هر هشت بچهام یک طرف، این پسر...
درج ادهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/ هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است به گزارش پایگاه اطلاعرسانی زندانهای استان تهران، به منظور آشنایی مخاطبان با فضای زندانها، درد دلهای زندانیان و خانوادههای آنان و همچنین برخی از اتفاقات این حوزه که میتواند گامی برای کمک و یاری باشد، از این پس داستان یک اتفاق در این پایگاه منتشر خواهد شد. زن با صدای لرزان میپرسد: یعنی میشود برای برادرم کاری کرد؟ به خدا خسته شدهایم از بس به این و آن رو انداختهایم. اسمش فرزانه است، خواهر بهروز که در جستجوی راه نجاتی...
درج ادعاهای متهم به معنای رد یا تأیید آن نیست/هر گونه استفاده و کپی با ذکر منبع امکانپذیر است اولین بار وقتی سجاد را دیدم، سه ماهه بود. پدر و مادرش او را نمیخواستند. عمّه سجاد همسایه دخترعموی مادرم بود. میدانست که من چه قدر دلم میخواهد بچّه داشته باشم. چرا پدر و مادرش او را نمیخواستند چون موهایش رنگدانه نداشت، بعضی پدرها و مادرها بچه معلول ذهنی خود را با عشق بزرگ میکنند، اما این پدر و مادر که بویی از مهربانی نبرده بودند، تنها به دلیل سفیدی رنگ موهایش، هیچ علاقهای به آن کودک معصوم نداشتند! سجّاد را...