
قتل ناخواسته در خانه مسکن مهر
یک طرف دعوا زن و شوهری که به خاطر خرابی پمپ و قطعی آب شاکی بودند و یک طرف انباردار تعاونی مسکن مهر! به من ربطی ندارد مگر بلوک مدیر ندارد؟ کار من انبارداری است! همین جمله زن و شوهر شاکی را بیشتر عصبانی کرد.
مشاهده خبر »
پروندهای به رنگ سفید
دو زن بر سرزنان در میان آوار دو خانه دنبال همسرانشان میگشتند. عمری زحمت، کار و شاد از این که سقفی به اندازه 45 متر بر سر خود و فرزندانشان داشتند. مأموران آتشنشانی یک نفر را سوخته ولی زنده بیرون کشیدند ولی نفر دوم جانش را از دست داده بود. یک اتفاق دردناک، فقط بر اثر یک سهلانگاری، نشت گاز از اجاق آشپزخانه و کلیدی که برای انفجار دو خانه زده شد. پزشکی قانونی در جواز دفن نوشت: علت مرگ صدمات متعدد بدنی با اصابت جسم سخت!
مشاهده خبر »
شیشههای عطر در دوران کرونا شکست!
اردیبهشت 1395 در نمایشگاه بینالمللی تهران، همراه با عطر گلهای بهاری و غرفههایی که اسانس این طبیعت زیبا را به رخ میکشیدند. نیما بین شیشههای رنگی و چشم نواز ادکلن و عطرها تلفنی فرمولی از ترکیب اسانسها میگفت و زیرچشمی دختری جوان را میدید که با ذوق به این شیشه ها چشم دوخته بود.
مشاهده خبر »
کاش می دانستم سفته سفیدامضاء یعنی چه؟
در خانواده ما صحبتی از قوانین جامعه، دانستنی حقوقی یا چک و سفته نبود. یک خانواده ستنی که آبرو را مهمتر از همه چیز می دانست. به خاطر همین حفظ آبرو، با لباس سفید به خانه بخت رفته بودم و باید با لباس سفید بیرون می آمدم، در دوران بارداری کتک می خوردم ولی خانواده ام می گفنند مبادا حرف طلاق را بزنی که آبرو داریم... کاش به جای این همه اعتقادات قدیمی، در همان راهروهای دادگاه کمی با حقوق و قوانین آشنا می شدم!
مشاهده خبر »
غم دیرین و حسرت یک خانواده
از صدایش غم می بارد. انگار خیلی سال است که صدایش لحن شادی ندارد. صدای مددکار ستاد دیه را می شنود: می توانید بخشی از مبلغ بدهی را خودتان پرداخت کنید؟ زن جوان با بغض جواب می دهد: من همین یک برادر را در دنیا دارم. خودم مستأجر هستم و برادرم حتی پول پیش یک خانه را هم ندارد و قبل از رفتن به زندان، در خانه من می ماند!
مشاهده خبر »
مثلث کار نیک در ستاد دیه تهران
پدر خسته و ناتوان با ته مانده پنجاه هزار تومانی که دیروز قرض کرده، خود را به ستاد دیه استان تهران رسانده است. پلاک 19 اعرابی 5 در خیابان میرزای شیرازی، جایی برای مهر ورزیدن، بدان امید که پسرش را از زندان نجات دهد. علیرضا دستکش چرمی میدوخت. از آن دستکشها که نشانه پولداری صاحبش است.
مشاهده خبر »
ریل قطار تا جاده زندان!
زمانی مسعود مهماندار قطار بود و از زائران امام رضا(ع) پذیرایی میکرد. زندگی او با قصه عاشقی در همین مسیر آهنین شروع شد، اما رویاهای او در تصادف مسیر بیمارستان رنگ باخت و طولی نکشید که نشست ستونهای خانه، همسایهها را به دادگاه کشاند و او را به زندان تهران بزرگ! اکنون باید خسارت ساختمانهای مجاور را جبران کند و از آن همه گذشته، تنها همان قصه شیرین باقی مانده است...
مشاهده خبر »
طمع پول یک شبه زندگیمان را بر باد داد
یحیی از سال 1397 به خاطر مشکلات مالی در ندامتگاه تهران بزرگ به سر میبرد. طی این مدت همسرش به تنهایی بار سنگین خانه و زندگی و یک پسر تصادف کرده را بر دوش میکشد. کاش میتوانست به گذشته برگردد. به سالهای دوری که کنار دختردایی هفده سالهاش، سر سفره عقد لبخند میزد.
مشاهده خبر »
خدا کند بعد از من، پسرم راه درستی برای زندگی انتخاب کند
منصور با گرفتاری در رکود اقتصادی بازار، هم خانوادهاش متلاشی شد، هم به علت بدهکاری و شکایت شاکی راهی ندامتگاه تهران بزرگ شده است. پدر پیرش عصا زنان با تکه کاغذی که نشانی ستاد دیه در آن نوشته شده، به امید کمک نیکوکاران و نجات فرزندش پا به این مرکز گذاشته است. بدهی فرزندش 73میلیون تومان بود که مانند کنتور روزشمار با هر دمیدن آفتاب، بیشتر میشود!
مشاهده خبر »
مهریه؛ دوام یا پایان زندگی!
بهروز در روزهایی که دکتر به او هشدار داد مراقب زنش پس از فوت فرزند معلولشان شود تا دچار افسردگی نشود، به درخواست او، پول پیش خانه اجارهای را به نامش منتقل کرد، اما وقتی عصر روز بعد از سر کار بسوی خانه برگشت، کلید در قفل نچرخید و همین آغازی شد برای قهر و اختلافات. همسرش مهریه را هم به اجراء گذاشته بود.
مشاهده خبر »- 1
- 2













